هنرمند قابل احترام کسی است که هنر خود را به خدمت مردم بگمارد . از آنها برای کمال هنر خود ، نیرو گیرد و بدانها برای تلاش در راه رفاه و نیکبختی انسانی یاری کند و نیرو بخشد .

عبدالحسین نوشین – هنر تئاتر

 

 

سرباز ِ دلیر ِ قصر ِ شاهی بودم

آنگونه که تو مرا به خواهی بودم

در متن کتیبه های چشمت اما

میخی وسط ِ شعر ِ فکاهی بودم

 

 

درود و شادباش به تمومی هم پرسه های عزیزم

یکی دو پست بی اونکه حرفی بزنم ، با شعر سکوت کردم . این روزا آروم و خوبم و به لطف حضرت دوست ، چشام روشنتر شده و از دوستی هام به نحو شایسته ای لذت می برم . سختی هایی که از حدود دو سال و نیم پیش شروع شد ، چندین ماهه که دیگه آزارم نمیده ، هر چند که خدا با مرگ چند عزیز منو به غصه کشوند و _ کم و بیش این قصه رو تو وبم خوندین _ اما به هر تقدیر خودم رو دوباره احیا کردم و قویتر از گذشته شدم ؛ طوریکه بعد از رو دست خوردن سر دل و احساسم و بازیچه قرار گرفتن زندگیم ، دوباره این روزا با همه عواطف انسانیم زندگی آرومی رو شروع کردم و با عشق به همه آدما مهرورزی می کنم ؛ با این تفاوت که « شعور احساسی » پیدا کردم و موقوفاتم رو صرف لایقش میکنم . اگر مدتی با جنونهای ناشی از عریانی عاطفی یک زن _ سمبل مهربونی و لطافت ؛ که نبود _ سر کنید می فهمید که گذشت بیش از حد در حق یه همچین کسی که مهربونی ندیده ، تنها سنگدلی کردن در حق خودمونه ...

  

دزدیدنِ عکس ِ ماه ، جای ماه است

تا خانه ی بابای تو همچون چاه است

در چاله ی تنهایی خود خوشبختم

آن کس که به تو فکر کند گمراه است

 

 

کابوس قفس همیشه بد خواهد بود

تا لحظه ی مرگ هم ، جسد خواهد بود

عصیانگری اش هنوز هم منتظر است

چون رود نشسته پشت سد خواهد بود

 

 

لبخند ژکُند گر به رویش باشد

مجروح جنون ، اثر به رویش باشد

تهدید نمی کنم ولی دوری کن

تا اِتکتِ کره خر به رویش باشد

 

نمی خواستم اینا رو بگم راستش با کمی تاخیر اومده بودم خبر سالگرد پدربزرگم آیت الله سید عظیم حسینی رو بنویسم . مردی که تنها روی سنگ قبرش جایگاه علمی – مذهبیش حک شد ! آدمی ساده مثل همه مردم که فقط اعتقادات مذهبیش باعث میشد سر جلوی هیچ قدرت مادی خم نکنه ، تا  اینکه سر از   a win  در میاره مثل همه برنده ها که بعضیشون پرنده شدن و ... کسی که با احترام به تمام عقایدش و تضادهایی که با هم داشتیم بارها با حوصله دل به بحث با منه جوون داد و با تمام فکرا و اعتقادات من _ حتی اگر مخالف بود _ با احترام برخورد می کرد ؛ تا درسهای خوبی ازش گرفتم : مثل معتقد بودن به اونچه که با زحمت و مطالعه بدست آوردم ، استقامت ، مردم دار بودن ، مثل دو رو نبودن و یکرنگ بودن و ... حتی کله شقی !

باز هم می گم که از نظر من ، اون یک آدم عادی بود مثل همه آدما فقط اهل خدا و کتاب بود _ و با همه تفاوت هایی که در دیدگاه و روش با هم داشتیم _ دوست داشتنی و قابل احترام بود .

روحش در پناه پروردگار پاک ، شاد باد

 

 از عمق کتیبه های رمز آلودی

یک روح گرفته پشت عینک دودی

فریاد کشید در دل ِ آینه ها :

مردانه هر آنچه می نمودی بودی

 

 

بدبخت کشوری که به قهرمان نیاز دارد .

نمایشنامه گالیله - برتولت برشت

 

مشغول مطالعه روی تئاتر برشت بودم که به این دیدگاهش بر خوردم : تا زمانی که انسان ، همواره به منزله ی قربانی خدایان یا دستخوش نیروهای غیرمنطقی و یا تقدیری کور و ناگزیر شناخته و شناسانیده می شود ؛ انسان ، نقش خود را در دگرگون سازی و بازسازی بنیان خود ، بی تاثیر و ناتوان می بیند . او خود را بازیچه ای بی دفاع در تارهای مقدرات می بیند که عاجزانه دست و پا می زند و قادر به رهانیدن خود نیست . بطور قطع چنین دیدگاه هراس آوری تن دادن به اشکال گوناگون بهره دهی و بهره کشی و در نتیجه استثمار انسان را به همراه می آورد و مانع راه پیشرفت و ظهور انسان آرمانی می گردد .

برشت در راه مبارزه با این دیدگاه های غلط ، با قهرمان پروری هم مبارزه می کنه و در تئاترها و نمایشنامه های او افراد عادی ( بدون هیچ نیروی ماورایی ) پیروز می شن و ... لطفا این سه نقطه رو خودتون ادامه بدید .

 

پیغمبر بره ها ؛ شبان ! می ترسم

از روی سگ خدایمان می ترسم

بگذار تمام گله آزاد شوند

از کفر و یقین توأمان ... می ترسم

 

 

اسلام پیام تازه ای آورده ؛

مردان همه عاقل اند و زن ها برده !

با تهمتِ کم عقلی و خاموشی زن

همواره خودش به جنس خود بد کرده

 

 

طوطی سخنی ، قفس برایت خوب است

زیبای منی ، قفس برایت خوب است

پیغمبرتان به عقلتان شک دارد

اصلا تو زنی قفس برایت خوب است

 

 

پر دردترین سهل معما شده ام

در مقبره ی سکوت تنها شده ام

با کعبه امامزاده ها جنگیدم

در باورتان به کفر معنا شده ام

 

 

چشمی به بهشت او ندارم او هم ...

از ترس جهنمش نیفتم در غم

از دوزخ و فردوس زمین پر شده است

پس من به بزرگی خدا سجده کنم

 

و رباعی آخر :

 

بدونت صبح را تا آخر ِ شب

فقط کِز می کنم در این مکعّب

شبی از پشت این شیشه ببینند

خودم را می کشم مانند عقرب

 

برتولت برشت در گفتگوی فراریان می گه :

« از خود گذشته : چرا که کمبودی بی دلیل بر همه جا سایه افکنده است ، کوشا چون زنبور : چرا که سازمان سخت نادرست است ، شجاع : زیرا کشورم مرا به جنگ می کشاند ! ... من از تمام فضیلتها سیر شده ام ، و از قهرمان شدن سر باز می زنم . »

 

 

هم قدم با یه ترانه تقدیمی به برادرزاده عزیزم « حسین » کوچولوی گل از همراهی تون قدردانی می کنم :

 

لالایی کن بخواب هفت آسمونو

می خوام از پاکی چهره ات بخونم

جای بارونی از صدها ستاره

کمون ِ ماهو رو چشمات بشونم

 

تو ماه پیشونی ِ این قصه می شی

که با بال کبوترهای رویا

تموم بغض دلگیر زمینو

به لبخند هلالش کرده زیبا

 

لالایی کن ، لالایی کن ، لالایی

بخواب آروم بذار سر روی سینه ام

لالایی کن ، لالایی کن ، لالایی

بخواب ای خوب من ، شیرین ترینم

***

میون کوچه های خیس و خسته

نمی خوابه ترانه ام تا بخوابی

تو رویاهات می خواد آیینه باشه

که هفتاد آسمونت باشه آبی

 

بخواب آروم به امیدی که فردا

تو تعبیر سپید خوابهایی

درفش کاویانی توی دستات

وَ بغض کهنه مونو می گشایی

 

لالایی کن ، لالایی کن ، لالایی

بذار آروم سرت رو ، روی سینه ام

لالایی کن ، لالا لالا ، لالایی

بخواب ای خوب من ، شیرین ترینم

 

 

در پناه بی همتای زیبا باشید

   التماس دعا