لعنت به تو که شعر مرا پاره می کنی

من در قطار كوپه ي آخر نشسته ام

از اين سكوت آهني بي تو خسته ام

صد بغض خسته گم شده در پرده ي گلوم

من ، زندگيم در چمداني ست روبروم

اين اصطكاك تلخ كه در چشم مردم است

در ايستگاه سوم تنهائي ام گم است !

لبريز ريل هاي موازي ست سهم من

تا انتهاي راه ، جدائيم ظاهرا

وقتي هميشه اين لوكوموتيو گشنه است

حتي چراي اسب بخار است در چمن (؟)

بي چون و بي چرا به قفس مي برد چرا

بي چون و بي چرا به دو چشمان بي سخن ...

تا شيهه مي كشد كه مرا زنده تر كند

گم مي كنم مسير خودم را ميان من

مه در سكوت كوپه ي من جيغ مي زند :

(( نزديك مقصد است !)) ... كمي بوي خوب زن !؟

دنياي دود حلقه زده دور گردنم

از مغز اسب ... جنگ دو ديوانه تن به تن ...

دنياي دود ... يك من بي تو ... گناه فقر

با هم رديف واگن تنهائي ام شدن ...

سيگار تلخ ، مي كشدم ... سمت زندگي

تا نرده هاي سرد پريدن ، از اين ترن !

مردي كه ريل هاي موازي جهان اوووووووو

                                                                                   .

                                                  .

                                                  .

                                                  با اشتياق شاهد اين ماجراست زن





                                                                                 

آیا واقعا شرع مقدس اسلام ازدواج را راهی برای کسب در آمد فقرا می داند ؟

این پست را برای زنی می نویسم که همه زندگی ِ شوهرش بود اما ... زندگی خودش و اون رو به ویرونی هدایت کرد ...

خلاصه بگم ؛

به زنی که یک ماه بعد از عقد اعتراف می کنه که : (( من تو رو دوست نداشتم و برای فرار از خونه ی بابام با تو ازدواج کردم )) ...

خلاصه تر بگم :

به زنی که راهرو های دادگاه بوی تعفن دروغ ها و ریاکاری هاش رو می دن و سرمشق های بزرگترهای بدتر از خودش رو به اجرا در می آره تا شاید بدهکاری چند میلیونی پدرش به آب باریکه ای سبکتر بشه ...

...

...

خلاصه تر اینکه چکیده این زندگی رو در یک چهارپاره تقدیم حضورتون می کنم ؛

مرد در راه راه دالان ها ...

زن فریبی عجیب می چیند

خیرگی ، چشم مرد را دزدید

خواب ِ (( زندان قصر )) می بیند !

 

قصر در فال ها فلک می شد

قهوه ها را دروغ پر می کرد

تلخی از آسمان فرو می ریخت

دفترش را فروغ پر می کرد :

 

(( شاید این را شنیده ای که زنان

در دل (( آری )) و (( نه )) به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند

راز دار و خموش و مکّارند ))

 

مکر اول : (( که عاشقش هستم !؟ ))

مکر دوم : (( که عاشقت شده ام ))

دختری ابتدای راه فرار

فکر می کرد : (( لایقت شده ام ؟ ))

 

روی او را خروس ، دیده نبود

آن پسر هم عروس دیده نبود

هرگز او در هجوم های پدر

هیچ شب ، رنگ بوس دیده نبود

 

مادرانه به عشق بدبین بود

مردها را شبیه هم می دید

دستهایی کشیده گیسو بر

دامنی که ... (( بخواب و ... )) زن خوابید !

 

از کسی که وفا نمی فهمید

عاشقش درک را طلب می کرد

هر شب از شرم شهوتی سرکش

دخترک پیش مرد ، تب می کرد

 

ترس از بوی شیر و گهواره

زهر ِ پستان ِ وهم بار ِ زنی

فکر هایی همیشه نامربوط ؛

(( تهمت تازه ای ، پدر نزنی ؟! ))

 

پای حرفش هنوز می لنگید

روی دیوارهای حافظه اش

(( جنده کفش سپید می پوشد !! ))

حرف بیمارهای حافظه اش _

 

_ باز آزار می دهد زن را

روزهای ِ نبودن ِ بابا

مشتها را گره کنان کوبید

روی این مرزها و فاصله ها

 

او که این روزها پدر می خواست

کوچه ها را نرفته بر می گشت

کوچه ها ؛ بازوان همسر که

انتهایش دو چشم تر می گشت

 

مرد را می کشید در ذهنش

خلقتش را دو جور می بیند ؛

آنچه را از پدر طمع دارد

در همین نوظهور می بیند

 

جور ِ ناجورتر شبیه پدر

دست سنگین زورگویی پست

شهوتی بی تعادل و وحشی ...

_ : مرد آیا شبیه بابا هست ؟

 

زندگی یک رمان سکسی تلخ ؛

خوردن لوبیای سِحر آمیز

ذهن زن ، خانه ی هیولا ها ؛

ترس از ساقه ای شگفت انگیز

 

ان/درونش طلاست مرغی که

تخم را از خروس می خواهد

چنگ لذت به بخت ، زخمه زنان ...

تا که مردانه مرد می خوابد !

**

بعد آن خانه بوی شیرین یافت

تا بدهکاری پدر گل کرد

بانکها فقر را نمی فهمند

دختری زیپ خویش را شل کرد

 

با ریا مهربان شدن خوب است

صادقانه پدر ریا می کرد

کودکی ، فکر کودکی از نو ...

مهر او درد را دوا می کرد

 

آه او خودفروش شرعی نیست ؟

یا پدر می کشید از او (( چیز )) ؟!

باج می داد دخترش باشد

مهر او قسط را کند واریز

 

تیرهایی به سنگ / بر می خورد !

دست ها مو نداشت ؛ می کَندند

قصرها روی تخت ، زندانی ست

بیوه ها مثل او نمی گندند !

***

مرد در راه راه دالان ها

قصر را میله میله می سازد

_ تکیه گاهی نمانده جز دیوار _

زن خودش را به پول می بازد

 

کفش هایی سپید ، گشته کبود

راه پرداخت ها پلاسیده

خواب تا لنگ ظهر در برزخ

روی تختش گرفته ... خوابیده

 

فکر دامی جدید تا افتاد

ساده ای را درون آن انداخت ...

فکرهایش مدام سر می رفت

آسمان ریسمان به هم می بافت

 

عقد ، زندان اوست آخر تا

مرد زندانی است در تب سرد

بچه ای با کلاف سر در گم

گره را در خودش تماشا کرد !


راه حلّی رسید در ذهنش ؛

چند سکّه اگر به دست آورد

باقی اش را حرام خورده ی او ...

مهر بعدی تلافی اش می کرد

 

مرد را از شناسنامه ی سرخ

خط زده تا که (( چیز )) عرضه کند

کارت خور شد شبیه عابر بانک

تا که خود را ندید ، هرزه کند

**

با تعصب به شرع تکیه زدند

اهل بیتی فقیر تا وقتی

خود فروشی ، حلال شرعی بود

چادری شد دوباره با سختی !

 

آتشی روی قصر او روشن

بند پیوندهاش را برّید

شرع تیمور لنگ خونخوار است

فاتحانه به عشق می غرّید

 

مرگ بر دین های ارثی که

نسل ما را اسیر گندم کرد

خالی از بوی خوب انسان است

برده ای که بهشت را گم کرد !

 

می دونم حتی اگه اونا این پست رو بخونن ، به جای پی بردن به ریشه های این مشکلی که خودشون پیش آوردن ، باز مثل قبل چه در جلو و چه در پشت سر ، شروع به فحاشی کردن به این پسر می کنند


اشکال نداره بذاریم هر چی که لایق خودشونه به زبون بیارن

برای ختم به خیر شدن عاقبت هر دوشون

التماس دعا دارم

********************************************

نتیجه نظرسنجی پست قبل :

۱- شما اهل کدام گروه اعتقادی هستید ؟

مذهبیون خشک ۴.۳ ٪

مذهبیون معتقد ۴.۳ ٪

معتقدین مذهبی ۱۳ ٪

معتقدین ۶۹.۵ ٪

بت پرستان ۴.۳ ٪

بی خدائیون ۰ ٪

بی اعتقادیون ۴.۳ ٪

۲- به نظر شما کدام گروه اعتقادی کامکلتر و بهتر می باشد ؟

مذهبیون خشک ۰ ٪

مذهبیون معتقد ۰ ٪

معتقدین مذهبی ۳۵.۲ ٪

معتقدین ۴۱.۱ ٪

بت پرستان ۱۱.۷ ٪

بی خدائیون ۱۱.۷ ٪

بی اعتقادیون ۰ ٪

۳- به نظر شما اکثر مردم ایران در کدام گروه اعتقادی قرار دارند ؟

مذهبیون خشک ۱۶.۶ ٪

مذهبیون معتقد ۱۶.۶ ٪

معتقدین مذهبی ۱۲.۵ ٪

معتقدین ۸.۳ ٪

بت پرستان ۱۲.۵ ٪

بی خدائیون ۸.۳ ٪

بی اعتقادیون ۲۵ ٪