سلام به همه هم پرسه های عزیزم

راستش چند وقته که چشمای قلمم خشکیده و دیگه نمی باره ؛ این روزا درگیر پیدا کردن یک فضا واسه شروع تمرینات تئاتر و تشکیل گروه مونم که بعد از به نتیجه رسیدن تمرینات و به اجرا رسیدن ، خبراشو بهتون میدم.

تو یکی از همین روزا sms  دوست خوبم جمشید رسید که ... باعث تولد یه شعر طنز شد ، پس قبل از هر حرفی ، این شعر رو تقدیم می کنم به جمشید دوست داشتنی و همه شما که وقتی ازتون _ حتی تو این فضا _ دورمیشم دلتنگتونم ؛

 

تصمیم کبری گرفتم

در راه او ، جا گرفتم

احوال دنیا بهم ریخت

گفتند : دنیا گرفته ام

 

وقتی که مشکوک اویم

افتاده در کوک اویم

نخ ریسی اش فوق العاده است

می گفت : من « دوک » اویم

 

کنت شما این چنین شد

کُنتُ مِن المومنین شد

هم جنس خوب خدایان

مردی که ام البنین شد !

 

دیوانه می شد خرِ من

آتش گرفت دفتر من

کرمی که در قلب من بود

کبری شده در سرِ من

 

با هر لگد می پراندم

در عشق و غم ، می دراندم

کوبیده نعلی به پایم

من را الاغانه راندم

 

پالان از اول به پشتم

می گفت حرفی درشتم .

شرح حقوق زنِ من ؛

مردانه باشی به مشتم !

 

حتی هوا بوی نم داشت

یک عالمه درد و غم داشت

این کرم کبری مریض است

کبری که یک نقطه کم داشت !!

 

مطلبی از پائولوکوئیلو می خوندم که :

( انسانها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند با یک سبد به جلو و یک سبد بر پشت. در سبد جلو صفات نیک خود را می گذاریم ، در سبد پشتی عیبهای خود را نگاه می داریم ، به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود ، چشم بر صفات نیک خود می دوزیم و فشارها را درسینه مان حبس می کنیم. در همین زمان بی رحمانه در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند ، تمامی عیوب او را می بینیم. بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داوری می کنیم بی آنکه بدانیم کسی که پشت سر ما راه میرود به ما به همین شیوه می اندیشد. )

انگار راسته که میگن « عشق قضاوت نمیکنه ! »  ، شاید وقتی عاشق میشیم تنها رو به روی معشوق می ایستیم و به همین جهت فقط سبد خوبی های اونو می بینیم و به قولی :

اگر درد دیده ی مجنون نشینی   /   به غیر از خوبی لیلی نبینی

اینه که از بدیها یا بهتر از تفاوتها و اختلافات _ حتی مهم _ همدیگه غافل میشیم. پس با چشمانی باز و به امید اینکه انتخاب های درست و واقع بینانه ای داشته باشیم با یک غزل قدیمی همراهتون می کنم :

 

فینال چشم های تو با چشم های من

آغاز یک مسابقه ی گرم و تن به تن

طاووس با عقاب ... دو مغرور مختلف !

معصوم و با شکوه ... دو بی توپ و بی چمن

هر لحظه فکر گل زدنم لای موی تو ...

کرنر شده است قلب من این سوی انجمن

اصلا گلر نخواست که دل را بگیرد و

کاری برای فرصت فردای ما شدن ↓

انجام داده تا پروژکتور بر این زمین

وسعت گرفته تا نفسی در کنار زن ...

 

نه ! مرد تا هنوز نیاسوده نیمه ای

داور بیا تمام کن و سوت را بزن

 

 

با بهترین آرزوها

در پناه حضرت دوست تندرست و کامیاب باشید