گاليله : زمين گرده .

كليسا : اعدامش كنيد !

گاليله : كي ؟ _ من ؟ ... من گفتنم زمين گرده ؟ ... زمين مثلثيه كه مربع وار ، بيضي شده !!

كليسا : اعدامش كنيد !

گاليله : بابا بي خيال ... اصلا حرف شما / سطحيه !؟

.

.

.

سالها مي گذره و من ؛

                        نمازم را

 

                        پشت به قبله مي خوانم 

 

                        مي خواهم دورتر به خدا نزديك شوم

 

ناگهان از مسجد صدايي بلند شد !؟ ترسيدم ، رفتم پشت پدرم نماز خواندم !!!

 

***

سلام همپرسه هاي هميشه ام

راستش وقتي به عظمت خدا فكر مي كنم ، تازه مي فهمم كه چه روزها و لحظه هايي بودند كه از دست رفته اند در حالي كه بهترين دوست هميشه با من بود و با تو ...، شايد به جهت ترس غلطي كه در ما تربيت كردند به راحتي حتي به خودمون پشت مي كنيم و از ترس عذاب الهي ، عذاب نداشتنش رو به جان مي خريم و تا جايي پيش ميريم كه از انسانيت دور ميشيم ...

يه سوال : تا حالا از غريبه اي كمك خواستي كه بهت كمك كنه اون هم به نحوي شايسته كه رفع رجوع بشي ؟! ... تنها غريبه اي كه آشناتر از همه است و ما با اون غريب وار برخورد مي كنيم خود (( حضرت دوست )) يا خداوندگار مهربان يا اهوراي پاك يا ... هرچه خطابش كنيم ، هميشه اون بوده كه حتي اگه باهاش دوست باشيم باز هم اين ماييم كه كم مياريم تو دوستي ! چرا كه اون ارباب معرفته ...

شايد طرح و قصه بالا زاييده ي همين افكار مغشوش بود كه منو وادار كرد اين پست رو بنويسم !! ... نمي دونم شايد من آدم زياد معتقدي نيستم ، چون معتقدم دين يعني خدا ... و پيامبران و ائمه ، افراد خاص و محترم و مقدسي هستند كه از دوستي خدا بهره مي گرفتند و راه دوستي رو بلد بودند و سعي كردند به ما هم بياموزند ، آخه خوب كه به تاريخ نگاه مي كنم مي بينم افراد زيادي بودند كه جز امامان و پيامبران نبودند اما در چنين جايگاهي مي درخشيدند !! اينه كه باورم محكم تر ميشه كه پيامبرگونه زندگي كردن ، حقيقت انسان بودن رو در خودش پنهون كرده ...

همه صحبتم اينه كه چرا نبايد ما (( انسان )) باشيم و مثل يك انسان زندگي كنيم ، انساني كه هم آزاده است و هم به حريم كسي تجاوز نمي كنه ، انساني كه غرايزش ( عشق و مهر بوني و ... حتي شهوتش ) رو مي پرسته اما از هرز رفتنش جلوگيري مي كنه !! انساني كه از طبيعت بهره مي گيره اما از نابوديش جلوگيري مي كنه ، انساني كه ...

البته شايد دغدغه ي من و شما ، تنها در وراي اين حرفها نباشه و شايد بايست ايراني به ايران آباد و آزاد برگرده به (( ايران كوروش )) ، پيامبري كه هنوز (( معجزه )) اش روحهاي خسته و بي اعتماد رو شفا مي بخشه ... بعد بشينيم و به اين چيزها فكر كنيم به چيزهايي كه در ريشه هامون داره مي خشكه _ چه درديه كه هميشه با اين گفته ي ساموئل بكت روبرو بشي و نتوني زخمات رو مرهم بذاري :

گودو نمي آيد ، گودو تو هستي !

 

 واقعا عذر مي خوام شايد صلاح نبود كه اينقدر پر حرفي كنم اما مخم بد هنگ كرده ... ، به هر صورت پوزش منو بپذيريد و با مثنوي ام همراه بشيد ( كه دلم مي خواست تو پست خرداد ماه بذارمش! اما ... ) :

 

 

با من تمام قافيه ها گريه مي كنند

از ابتكار تلخ خدا گريه مي كنند !

.

.

.

خرداد شصت و يك ؛ همه جا بوي سيب و سير

اشك آوري كه مي چكد از تندي مسير

يك سازه ي جديد ... زمان ، از وسط شكست !

اين game تازه اي ست كه ورژن ؛ ژن من است

رقاصه هاي وحشی ابليس ، يك طرف

خونباره هاي حضرت تنديس ، يك طرف

نبش زمين و تپه و ماهور و كندوكاو

كانال خاكريز شما ... لاشه ي دو گاو !

گاز انار ، خردل داغ و ... سقوط ابر

نعش ستون پنجم دشمن ميان قبر

موشك ! ... هجوم موش سريعي به روي pad

حالا ! كليك ! ... مرحله ي بعد ؛

                                       جزر و مد

 


در مرگ و زندگي كه دو درياي وحشت اند ،

بودن ؛ نبودني ست ولي تلخ و دردمند !

اينجا شبيه من همه پابوس زندگي ...

اينجا قيامت است به دنياي بردگي

حتي تو هم كه مثل ((مني)) ! ... نه ! ... خود مني

تكثير تلخ آينه از مرگ و مردني

اما بهشت ؛ تخم كلاغي ست روي آب

سهم من است مردن مردانه در عذاب !

فاتح شدم به فتح خودم روي اين بهشت

در پيچ و تاب خون و تعفن خدا نوشت :

(( او بيست و سومين شرفِ بازي من است ))

موشك !

          كليك !

                 (( game over )) ...

                                          گريه ام گرفت !!

 

 

                      

                                                                                         التماس دعا