بي تو اين باغ بهاري كه ندارد بانو
ما – تو = (( تو ))
سلام دوستان شبانه هام
اين پست با يك سلام مخصوص و (( دوستت دارم )) هاي قلبي، تقديم به خالقش شده _ به احتمالي كه آرزوش رو دارم :
راهي براي رستن از اين اعتقاد نيست
ايمان وجود توست ، خدا استعاره شد
هر كس كه از شراب دو كشكولتان چشيد
مي گفت : (( يا تو ... يا تو ... )) و درويش واره شد
اين دو بيت از اولين غزلي بود كه تسليم جاذبه اش شد ( 25 ارديبهشت ) و بعد طرح ابتداي پست و بعد ... بعد ... بعد ... بعد ... تا هنوز و هميشه :
شراب چشمتان مست است و جادوي غزلهايي
خدا را خوش نمي آيد كه در شعرم نمي آيي
بدونت واژه ها هم عاري از روح اند و سر در گم
كه در دفتر فرومردند ، بي ميل شكوفايي
دوباره حرفهايم حلقه زد در چشم خودكارم ...
و تو در آب مي رقصي ، تو كه بانوي دريايي
گلستان تنت ، كابوس ها را شهد مي پاشد :
چرا زنبور خوابم را به زير چشم مي پايي ؟
ندارد جرات اينكه بنوشد شهد گلها را ...
تو هم ديوانه فرضم كن ... شما باغ تماشايي !
زبانم لال از وصف شما ، از نامتان سرشار
تمام شعر من بانو ! چرا بر لب نمي آيي ؟!
9 / 9 / 86
واقعا سخته كه هنوز نتونستم تو شعرم اون جوري كه لايقش باشه حضورش رو تصوير كنم ، هرچند به قول استاد دوست داشتني و دلسوزم _ دكتر سهراب سليمي _ : (( نمايش در متن نمايشنامه اتفاق نمي افته بلكه در قسمتهاي سفيد نمايشنامه اتفاق مي افته !! )) و شايد در اون قسمت ها ، حضورش ... شايد !!؟
حي علي الصلاة ، به اين قبله گاه مست
با قامت شما همه نيّات مان شكست !
يك جمله گشت حرف تمام نمازها
با چشمهاي ِ ... اَشهد ُ اَن لا / اله ِ مست !
هفده هزار ركعت روزانه نذر توست
من مؤمنم شبيه خدايي كه از الست ... !؟
زيبا كجاي فاصله بايد سلام داد ؛
جايي كه انتهاش سرآغاز ديگر است ؟
يا نه دوباره مثل غزل سجده هاي پيش ... ؛
مسعود مرتد است و خدايش شريك داشت !!
12 / 11 / 86
در آخر يك رباعي :
چشم تو مرا شاعر درباري كرد
تا وصف تو را بر لب من جاري كرد
در كاخ دلت تلخك تلخي گشتم
اعدام مرا موي تو اجباري كرد
با اينكه اعتقاد دارم دعا بايد در فعل بياد نه زبان اما چون از فعاليت خودم مطمئنم ازتون مي خوام براي هر دومون دعا كنيد ؛ مادر ترزا ميگه : (( تنهايي ، هولناكترين فقر است ))
بانو چقدر كفريم از اين نوشته ها
قصدم ادا نشد به شما ... نه ! ادا نشد
راستي از تمام دوستان عزيزي كه فرصت نشد خدمت برسم عذر مي خوام چون توي اين چند وقت هم تهران خدمت دوستان غزل پست مدرن بودم كه از همين جا به همه شون خسته نباشيد مي گم ، هم راميان با نفسهاي سبز هم لحظه و همراه ، كه به اين عزيزان هم خسته نباشيد مي گم هر چند انتظار بيشتري بود از اين محفل !
علاوه بر اينها در جشنواره تئاتر اميدهاي جوان شرق استان گلستان كه ميزبان اون هستيم مشغول تدارك ديدن آغاز برنامه هاييم كه از 23 الي 25 در گنبدكاووس و از 27 الي 29 در كردكوي برگزار خواهد شد و در نهايت در 30 بهمن در كردكوي اختتاميه مشترك خواهيم داشت .
تندرست و كامياب باشيد
آوردن ایمان به تو حتی هنر است